دیوارنوشت ها

عادت!

 

خیلی خیلی آشکار است

نگاهی نهفته در پنجره‌ام

 

باران

یار دبستانیم

می‌شوید گاهی

ابریشم چشمانت نتند بر تنت

و ارتفاع حضورت

 

شیشه هم که شکست

در ساحل امواج نگاهت متوقف شد

با متانت

 

از دست من اما

کاری ساخته نیست تا قیامت

تو ولی به قیامت کردن ادامه بده

پنجره‌ام مثل همیشه میزبان است

نگران تب و تاب من هم نباش

عادت دارم به این رفیق بی‌نقاب

من در همین چندقدمی هستم

فقط قدم‌های روزگار است

که گاهی کوتاهند و گاهی پرشتاب

 

9 دی 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

تعویق!

 

نگران هفتاد سال نرقصیدنم

نگران هوس‌های سرپوشیده‌ام

نگران رقص‌های زندانی

و نگران مرگ رقص‌های ناتنیده به تنم

و پاره‌های سرگردان غمم

امروز هوای رقصم در سر پیچید

 

نفس در سینۀ هوا حبس شد

جلو چارچشم پنجره

تن دیوار رو به رو تپیدن گرفت

 

حکم تعویق باری دیگر به سراغم آمد

و کلاغ جلوی پنجره با دست خالی پرکشید

 

1 دی 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

رباعی!

 

امتداد رقصت را تا پای کوهی بلند پی‌گر فتم

توان بالارفتنم نبود

الان دیریست که با آغوش باز

آن پایین رو به آسمان ایستاده‌ام

 

26 آذر 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوار نوشت ها

مثنوی هفتاد من!

 

بیدون دلتنگی

اما از سر احتیاط

دیروز بقیۀ دلم را شکستم

 

از کنارم که می‌گذری

مراقب خلال‌ها باش

مبادا پایت را جای دلم بگذاری!

 

امروز دست نگاهم را هم از توقع کوتاه کردم

پنجره‌ام را هم سپردم به باران

به یار دبستانیم

همین دیوار رو به روی همیشگی کفایتم می‌کند

با همیشگی‌های منقرض

و پنجره‌های محرم بی‌شمار

 

فردا شاید روز دیگری باشد

با هوایی صاف

یا غباری محلی

هردو را تجربه کرده‌ام

پس اتفاق تازه‌ای نخواهد افتاد

 

در آن دورها خبری دست اول را در راه می‌بینم

وقتی که به من برسد

امکان مشت کردنش را نخواهم داست

یادشان بخیر

روزهایی که مشتم استعداد سنجیدن نرمی خرمالو را داشت

 

15 آذر 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir


دیوارنوشت ها

 

همیشه‌ها!

 

امروز با همیشه‌ها دور هم بودیم

جمعمان جمع بود

هرکدام با نشانی و چهره‌ای رنگ‌باخته

اما ماندگار

با دهان‌های پر

از حرف‌ها آشکار و نهان

و با خنده‌ها و مویه‌های همیشگی

 

حضور همیشه محسوس است همیشه

در فاصلۀ تولد تا مرگ

هر همیشه‌ای لحظه‌ای و یا بیشتر

در محفل‌های غیرمترقبه

 

گاهی در خواب هم همیشه‌ها تنهایم نمی‌گذارند

پاورچین می‌آیند به دیدنم

و گاهی روی سینه‌ام

بختک‌بازی می‌کنند

و بازیگوشی و همیشه‌بازی!

 

مگر در حال پرواز نباشم به سوی تو

در چشم‌اندازهای غیرمترقبه

از خواب می‌پرم همیشه

همیشه به دنبال غول بیابانی می گردم

و یا دختر شاه پریان

و دزد

 

جمعمان جمع بود

بی‌نشانی از خبری دست اول

مثل همیشه

من همچنان در کودکی مانده بودم

و دستم به آلبالوها نمی‌رسید

و از کرم سیب‌های زیردرختی می‌ترسیدم

 

همیشه با تفاوتی اندک گم می‌شدم در خواب

مانند گمشده‌هایم دربیداری

ویا گم می‌کردم

بی‌درد سر عاشق می‌شدم

و هیچ داغی برجای نمی‌ماند

مارها هم نمی‌گزیدند

و تعقیب که می‌شدم پایم سنگینی نمی‌کرد

 

حالا در جمع همیشه‌ها

پس از سلامی به عادت

در همیشه‌ها سفر کردیم

پاورچین و پرغوغا

با باران

با خنده

اما مایوس از یافتن حقیقت

در کوچه‌های پرخندق و از کارافتاده

 

همسایه‌ها کوچ کرده‌اند

و نشانی‌ها

مانند برگ‌هایای پاییزی

شکوهی رو به زوال دارند

 

با همیشگی خندیدیم

گریستیم

سکوت کردیم

بی‌حضور رؤیاهای مدفون همیشگی

 

و سرانجام

تا یک جمع همیشگی دیگر

خداحافظی کربیم

پوست دستم خارید

خاریدمش

چیزی احساس نکردم

شاید هم دستم به دستم نرسید

شاید هم دستم دست همیشگی نبود

و یا همیشه‌ای در میان نبود

اما وجود خندقی جدی در چشم‌انداز محرز بود

و سبب می‌شد که یک لحظه چشم از تو برندارم

 

11 آذر 89


--
پرویز رجبی
parviz.rajabi@gmail.com
parvizrajabi.blogspot.com
parvizrajabi.ir